اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

این است خط امام . . .

اتاق 85 | پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۴۸ ق.ظ | ۱ نظر


اگر انقلابى عمل شده بود، فتنه‏ انگیزان به جاى خود مى‏ نشستند

و اما اشتباهى که ما کردیم این بود که به طور انقلابى عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهاى فاسد، و دولت انقلابى و ارتش انقلابى و پاسداران انقلابى، هیچ یک از اینها عمل انقلابى نکردند و انقلابى نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این‏ سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابى عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤساى آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهاى فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤساى آنها را به سزاى خودشان رسانده بودیم، و چوبه‏هاى دار را در میدانهاى بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمى‏آمد. من از پیشگاه خداى متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر مى‏خواهم، خطاى خودمان را عذر مى‏خواهم. ما مردم انقلابى نبودیم، دولت ما انقلابى نیست، ارتش ما انقلابى نیست، ژاندارمرى ما انقلابى نیست، شهربانى ما انقلابى نیست، پاسداران ما هم انقلابى نیستند؛ من هم انقلابى نیستم. اگر ما انقلابى بودیم، اجازه نمى‏دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مى‏کردیم. تمام جبهه‏ها را ممنوع اعلام مى‏کردیم. یک حزب، و آن «حزب اللَّه»، حزب مستضعفین.

 

هشدار به قشرهاى فاسد

و من توبه مى‏کنم از این اشتباهى که کردم، و من اعلام مى‏کنم به این قشرهاى فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جاى خودشان ننشینند، ما به طور انقلابى با آنها عمل مى‏کنیم.

صحیفه امام، ج‏9، ص: 282

  • اتاق 85

نقش روشنفکران در رونسانس تاریخ معاصر ایران

اتاق 85 | شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ق.ظ | ۰ نظر

بسمه تعالی

 

نقش روشنفکری در رونسانس تاریخ معاصر ایران

تاریخ پرفراز و نشیب کشور پهناور ایران شاهد حوادث، اتفاقات، پیشرفت ها و سرافکندگی های زیادی بوده است که در بسیاری از موارد جبران ناپذیر و اثرات آن بصورت یک ضایعه در تاریخ ما برجا مانده است.در تمامی این دوران معاصر هرگاه حادثه ای یا اتفاقی بزرگ در این کشور صورت گرفته است مثل همه حوادث و اتفاقات روزگار، برگرفته و نشات گرفته از سلسله عوامل و پیش زمینه هایی بوده است که با کنار هم قرار گرفتن این موارد و عوامل که زمینه سازی آن حادثه را و محوریت آن واقعه را بر دوش خود حمل می کنند، شاهد انحنایی در تاریخ ایران بوده ایم.از جمله این موارد فرهنگ قالب و غالب در آن برهه تاریخی است که سازش ، آمادگی و توانایی مردم در قبول و پذیرش یا رد آن حادثه مهم تاریخی را تعیین می کند.فرهنگ موجود وحاکم در هر زمان به نوبه خود هم به وجود آورنده ی یک دوران سیاه طلایی یا سیاه یک مملکت است و هم آماده کننده مراحل بعدی و غیر پیشبینی تاریخ فردای یک سرزمین .بنابراین از مهم ترین عوامل تاریخ سازی در هر سرزمینی و کشوری و بخصوص ایران، عنصر فرهنگ است که گرداننده وقایع مهم آن دوران است.در واقع وقتی به عنوان مثال به نهضت عدالتخواهی که یک حرکت عمومی و خواست عمومی و خوایت مردمی بود را مورد بررسی قرار می دهیم درمی یابیم که این نهضت معلول خواست فرهنگی مردم بوده است.فرهنگ عامل اصلی به ستوه آمدن مردم است که دست به یک نهضت یا انقلاب یا مقابله زده می شود.

وقتی یک فرهنگ صحیح و خوب و کامل و سازش ناپذیر بر کشوری سایه بیافکند ، حضور و یا ورود عوامل بیگانه و اجنبی و یا حتی داخلی به آن کشور با مشکلات عدیده ای همراه می شود.با بررسی یک دوره تاریخی از دوران مهم و سرنتوشت ساز کشورمان ایران به دنبال بررسی میزان اهمیت فرهنگ مردم و روحانیت در به وجود آمدن اتفاقات مهم، از جمله سلطه یا خروج اجنب ازایران، باج دهی پادشاهان، تحقیر ملت ایران و ... ما را به نتایج جالبی از اهمیت عامل فرهنگ فکری حاضر در یک عصر بر این اتفاقات می رساند.و یکی از نکات مهم در تاریخ معاصر ایران-200ساله- شناسایی و تشخیص روند فکری حاکمان و غلبه آنها بر فرهنگ مردم در آن عصر است.سازش با اجانب که در تاریخ ما با عنوان موازنه مثبت و منفی جایگاه وی‍ژه ای یافته است را در دوران معاصر با توجه به غنای فرهنگی عموم مردم مورد، عاملی است که در همین سال های گذشته نیز از جمله پرسرو صداترین اتفاقات است.به کارگیری سیاست مذکور در برنامه های کلان مملکتی باعث بروز حوادثی از قبیل:

*افزایش رابطه با کشورهای غربی و هجوم قدرتهای استعماری به ایران

*از دست دادن سرزمین های وسیعی از کشور

*عقب ماندن کشور از قطار پیشرفت علمی کشورهای غربی

*از دست رفتن عزت و غرور ملی ایران در مجامع بین المللی

  • اتاق 85

برای کمک، به جنت آباد نرفتم.

اتاق 85 | شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ق.ظ | ۴ نظر

بعضی مواقع ما آدما یه شرایطی واسمون پیش میاد که اگر بعد ها با یک نگاه کلی تر به اون قضیه نگاه بیاندازیم دقیقا متوجه میشیم که توفیقی نصیبمون شده.

توی روز جمعه گرم تابستانی، خیلی اتفاقی به باغ ارم کشیده شدم، شلوغ بود، معلوم بود با روزهای دیگر فرق دارد.با دو سه تا سوال متوجه شدم که یه عده دارن برنامه تلویزیونی ضبط می کنن.ماهم از روی کنجکاوی جلورفتیم: از میان شاخ و برگ و درخت ها وبیدها و سروها رو رد کردیم و رسیدم به معرکه وسط باغ.جای دنج و قشنگی بود.مجری و بندوبساطی بود.فضای مربع شکل وسط باغ جای خوبی بود واسه تهیه برنامه.درختان کهنسال با برگ های پهن و باز شده دور تا دور و حتی شرق تا غرب آسمان بالای سر را پوشانده بودند.نور خورشید باکلی تقلا و التماس خودشو به معرکه می رساند.هوای خوبی بود اما گرم.البته نه اینکه گرم بودن خوب نیست اما واسه آدمای که تحمل سختی رو نداشته باشند و اصلا درد و رنج رو نامطلوبی فضا رو تجربه نکرده بودند سخت بود.تعداد زیادی رو دیدم که اطراف ایستاده بودند.با کلاه، زیر سایه ،با نقاب، چندنفری هم پوست دستاشون رو حایل آفتاب گرم و صورت کرده بودند.

معلوم بود سختی و درد و رنج توی اون جماعت زیاد به چشم نمیاد.قاعده روزگار هم همینه.مرفه بی درد نباید هم به فکر روزگار سختی فرو بره.یه صدایی چندمتر آنطرفتر تمام افکارم را بهم ریخت."بله، امروز در خدمت یک شیرزن، یک مادر فداکار، یک کسی که شجاعت اون زبانزده خاص و عامه هستیم.سرکار خانم سیده زهرا حسینی"...شکه شدم.بله.خود خانم حسینی بود.باورم نمیشد توی اون فضای مملو از بی طاقتان کسی نشسته بود که با آن همه درد و رنج یک مرتبه ناله نزد "دا،به فریادم برس"

صحبتشون با مجری برنامه تموم شد.بلند شد وسریع آماده رفتن.جاو رفتم و بعد از سلام و علیک ازش خواستم تا برام توضیح بده واقعا دا با این وحشتش مو به مو حقیقت داشته یا نه؟اصلا چرا اون باید وارد این ماجرا بشه؟چطوری یه دختر 17-18 ساله میتونه تحمل این فضارو داشته باشه؟

تااینکه خواست شروع به صحبت کنه انگار جواب همه سوالامو گرفتم.آرامش توام با یادآوری اون لحظات سنگین و وحشتناک رو در چهره اش دیدم.آرامش اینکه شاید گوشه دلش راضی بود از اینکه بجای رفتن، موند و مقاومت کرد.و وحشت از اون لحظات تاریک و فضای کافورآلود توام با گوشت و خون سوخته آمیخته شده.

"من برای کمک به جنت آباد نرفتم.اصلا وقتی به جاهایی رسیدم که اصلا جای یک دختر نبود، بین موندن و رفتن بودم.به خودم نهیب میزدم که تااینجا اومدی و حالا میخوای بری؟تنها بذاری همه رو؟"

"وقتی به محضر حضرت آقا رفتم صحبت های زیادی رو آماده کرده بودم.درد دلهای زیادی رو داشتم که بگم، از لحظاتی که تحملشون واقعا سخت و غیرممکن بود، اما وجود ایشون انچنان آرامشی به من داد که همه این مسایل رو فراموش کردم.حضرت آقا به من اطمینان دادند، قوت قلب و انرژی دادند که همه اون خاطرات رو فراموش کردم.واقعا موجبات دلگرمی بودند برای من."

"جنگ و سختی جنگ و از دست دادن عزیزان و نزدیکان به ما قوت قلبی رو داده بود، توانی رو داده بود که یکی مثل من تونست با این قضایای قبرستان جنت آباد و غسالخانه و جسدها و جنازه های از هم پاشیده شده کنار بیام"


"مهم تر از همه عنایت خدا بود که از این آزمون اینگونه بیرون آمدیم.ما شهدا رو که از جنگ های و درگیری های قبل از جنگ می آوردند دیده بودیم اما فقط و فقط تابوت بود که نظر ما رو جلب میکرد، اما توی اون بعد از ظهر 31 شهریور که بمباران شروع شد، یا همون صبح یکم مهر دیگه جنازه ها و انبوه شهدا از زن و مرد و بچه و بزرگ فضارو گرفته بود.همین بود که دل و جرات ما رو مضاعف میکرد.خداوند به ما عنایت داشتند واقعا"

اینها صحبت هایی از دختر دا، سیده زهرا حسینی بود که از ذهنم مدام عبور میدادم تا بتونم ثبت کنم.چشمان دختر دا پار از اشک بود.یاد و گذران اون لحظات مدام چشمانش رو خیس میکرد.مطمئن بودم دلش گرفته.اما نمی دانم از چه چیزی؟

دوست نداشتم بیش از این دختر جنوبی دا را اذیت کنم.التماس دعایی گفتم و از او جدا شدم، در واقع او بود که از من جدا می شد.با ان همه صبوری و خاطره صبوری.

یا علی.

  • اتاق 85

موزه عبرت

اتاق 85 | شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۴ ق.ظ | ۳ نظر

بعضی اوقات انسان ناگهانی به یه جاهایی سر میزنه که اگه خوب دقت کنی میفهمی ابدا بی ربط و بی حکمت نبوده...یک روایت پر عبرت...


  • اتاق 85

پشت در اتاق عمران

اتاق 85 | يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ | ۰ نظر


امروز، یک روز نسبتا گرم آخر بهاری، بخاطر امضاء یکی از پرونده های مرتبط با پدرم به یکی از شهرداری های منطقه ....رفتم، اتفاقات جالبی رو توی مهم ترین اتاق اون شهرداری بعد از اتاق دفتر شهردار که تا وقتی اونجا بودم درش بسته بود دیدم.

آقایونی که توی دفتر به حساب کارشناسی و عمران ونقشه برداری نشسته بودن رو از لابه لای تقریبا ده ، دوازده نفری که پشت در ایستاده بودند دیدم.یکی لقمه ای که مسلما خانمش براش ترتیب داده بود رو آنچنان با ولع می خورد که برق اون لقمه همسر ترتیب داده رو توی چشمای پیرمردی گوژپشت که احتمالا اومده بود از چاله جلوی در خانه اش شکایت و گله کنه دیدم.جالب بود، همون پیرمرد گوش پشت برای جوان کناریش که به کارمندای بانک می خورد آروم و با فاصله و با کلماتی مقطع جریان صبح هایی را می گفت که برای خریدن نان گرم سنگک از خانه بیرون می رفت." ای جوانک، هر روز خداباید از این چاله که نه-برای ما که چشم نداریم و پای رفتن هم نداریم، از این چاه رد شدن خدا داند که چه شود....بنظرمک یکی شب ها با بیل و کلنگ می آید و جای چاله رو عوض می کند! چون محاله با وجود چند سال زندگی توی اون خانه کلنگی قدیمی ارثی قاجاری! هر روز صبح این فرو رفتگی چاله رو تجذبه نکنم....

- چهارم بابا، forth میشه

- چهار میشه four

- ای بابا دیکشنری که دیگه اشتباه نمیکنه؟..اگه من خوندم که میشه ...

بحث جمع داخل اتاق کشید به سمت فضای مناظره دیشب کاندیداهای ریاست جمهوری - یکی نبود بگه مناظره کردن که مردم اصلح رو بشناسند، نه اینکه از پیر و جوون پشت در اتاق شماها بایستند و منتظر نظرات کارشناسانه شما جمع بی خبر از سیاست و کیاست باشند...- همین جا یه الهی آمین بگم که از این اقایون داخل اتاق عمران، یکشون مسئول و رییس نشدند، اونوقت دیگه شش ماه یکبار هم وقت نمی دادند-هرچندم حالا هم اکثرا همینطوره-.

از لبنان و ایران که معلوم نشد آخر چندچند کدامشان پیروز شدند و گرمی هوا و غیبت دیروز فلان بن فلان سر تمرین فلان تیم فلان شهر فلان قاره فلانی جای دنیا و .... می گفتند و می شنیدند..

دیگه حوصله گوش دادن به حرفهاشون رو نداشتم، برگشتم، پشت به دفتر عمرا ن وآدمهای که خودشون به عمران نیاز دارن تا مردم شهرشون. شما قضاوت کنید... 

  • اتاق 85

خاک می خوریم؛؛اما خاک نمی دهیم

اتاق 85 | يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۷ ق.ظ | ۱ نظر


سردارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی می گوید:

من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد . . .

اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم . . .
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش . . .

دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن . . .

با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته اما . . .

مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم . . .

اونجا بود که اشکم در اومد . . .

  • اتاق 85

شهید آوینی هم اینها را گوشزد می کرد...

اتاق 85 | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۵ ق.ظ | ۰ نظر


بسمه تعالی
هرچه بین موضوعات متنوع و جالب کتاب های مشق آزاد گشتم چراغ خاصی برایم چشمک نزد، آخر نمی خواستم کلیشه ای و تکراری بنویسم. و حقیقتا قصد این را نداشتم درباره مسایلی سیاسی بحث کنم ونظری ناقص را به عنوان تحلیل ارائه دهم اما با اندکی جست و جو متوجه ماجراهای سید مرتضی(کامران) آوینی با به اصطلاح روشنفکران اوخر 60 واوایل دهه 70 شدم. دلم آرام نشد که ننویسم و آرام شد که این موضوع را انتخاب کنم و فقط بنویسم...
آوینی در مقالات و سخنرانی های خود تکلیف رابطه با روشنفکران و توسعه طلبان زمانش را به خوبی مورد خطاب قرار می دهد. وقتی سید مرتضی آوینی بعد از انقلاب، به روشنفکران نمی چسبد، آنها سعی می کنند از کامران آوینی قبل از انقلاب صحبت کنند.دست به تخریب چهره او بزنند، وحتی رهبر انقلاب در دیداری با مسئولان صداوسیما به گوشه هایی از این موضوع اشاره می فرمایند« یکی‌ از مدیران دستگاه‌های‌ فرهنگی‌ درباره‌ی‌ یک نفر از همین چهره‌های‌ معروف فرهنگی‌ِ خوب - که امروز جزو شهدای‌ عالی‌ مقام ماست و من خیلی‌ به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای‌ مختلف فرهنگی‌ توصیه می‌ کردم که از وجودش استفاده کنید- چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری‌ - که آن زمان برای‌ جوانان خیلی‌ پیش می‌ آمد - نشان می‌ داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی‌ است که شما این طور از او تعریف می‌ کنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!»( بیانات در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما- 15/11/81)

اما همانگونه

  • اتاق 85