اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

بادا بادا بادا..عیشش مبارک بادا...حنا حنا میبندیم...حنابندونه امشب....یار ما...هر کسی دارد از دل تازه و خوش نوای خویش شعری می گوید و کسی به یاد و به فکر این دل گرفته بنده نیست که نیست.

دعا کنید بخیر بگذره...بعدا ماجرای شب ازدواج رو به تفصیل می نویسم.امید دارم بخونید تا از تنهایی در بیام.




6دی ماه نود و دو

اخر شبه...خدا کنم کسی کاری به مدیر کل ما نداشته باشه.درسته روزی آدم دست خداست اما جدا هنوز عروسی نکرده ترسی افتاده تو جونم که نگو..آخه خدا نکنه آدم دستش خالی بشهووخیلی خوب نیست.اما در کل اینا خمش موهبت خدای کریم و مهربون هست.

گفتم مدیر کل عوض نشه چون اگه بره و بعدیش بیاد فکر نمیکنم کسی به اندازه این مدیر فعلی ما آدم بافرهنگ(فرهنگ دوست و اهل فرهنگ ) باشه.همه از من تا بالایی ها حالشون گرفته میشه.






2دی ماه نودو دو

گفتی آسمان بزرگتر از این حرفهاست ...

اما نمی دانستی تنها در کنار تو آسمان بزرگ معنا می شود .

قطار باز هم می رود گاهی تند و  گاهی آرام  و در این میان ذهنی که خاموش است

از  تمام دلواپسی ها ...  آه که من در این عصر ناباوری تو را صادقانه باور کردم

آفتاب از پس کوه های پیوسته پرسه زنان  نشانی از غروب همیشگی دارد

نوری که هر لحظه باورم را به خاموشی می سپارد و این منطق نهایی دنیای من است

سکوتی عمیق در ذهن پر تلاطمم در جریان است شاید این سکوت مرهمی باشد بر

تمامی دردهای ناگفته ام . در  گوشه ای تاریک و با نگاهی روشن به خاطرات با تو بودن

 پناه می برم  و لبخند غم آلودی که در گوشه لبانم به ناگاه می خشکد.

رفته رفته بر سرعت قطار افزوده می شود و صدای سبقت از ریل های میخکوب شده

در این بیابان وحشی بر عمق خاطراتم دامن می زند .

سرم را به شیشه کنار قطار تکیه می دهم و به دور دستها خیره می شوم.

اینجا لحظه ها غریبانه می گذرد و من در توهم پوچ ثانیه ها به آینده ای نامعلوم فکر می کنم

آفتاب زوال رفته پوست سیاه شب را به انتظار نشسته است .

بغضی نیست گله ای نیست تنها دل ساده من است که دیگر شکستن هم بلد نیست

تلخی وعده های دروغین را با بهانه های شیرین فراموش می کنم و این مرثیه تلخ را

سالهاست که در بستر دردهایم از این پهلو به ان پهلو می کنم .

در انبوه واژه های غریب نواز تنها به صدای سکوتی گوش فرا دادم که گویا در انتظار

شکستن است . باید خودم را از خاطرات پریشان رها کنم و  می کنم

آرامش عجیبی سراسر وجودم را فرا می گیرد          تهی می شوم ....

تهی از هر چه بود و نبود

ناگاه صدایی بلند سکوت ذهنم را در هم می شکند مامور قطار فریاد می زند

 مسافران ایستگاه آخر ....

 راستی من هم مسافرم

قطار تهران شیراز-البته ما و دوستان عزیز هم کارمون از قم سوار شدیم...



هیچ جا خانه ی ادم نمی شود..حتی هتل بین المللی های تهران..چه تجریش و چه طالقانی اش...

ساعت 2:00 بامداد - تهران- تازه از خانه سعید خسروی، بازیگر و صحنه گردان تئاترهای معروف تهران که به تازگی با دختر دایی ما هم وصلت کردند برگشتم..پذیرایی خوبی بود.رفتم حتما یه سری بزنم بهشون که بعد نگن اومدی و اینجا نیومدی.







هجدهم آذر.ساعت 4 صبح.وسایل های ضروری رو آماده کردم.هرچی فکر میکنم نمیشه لب تاب رو ببرم اما جدا اگه نبرم انگاری یه چیزی ازم کم شده.بلاخره هر جوری هست جاش دادم توی ساکی که دو سال پیش خانواده نامزدم به عنوان اولین هدیه به من دادند.دیگه تقریبا کارام رو انجام دادم .باید تقریبا 5 دیگه فرودگاه باشم ا به پرواز برسم.بنا شده پدر جانم برسونم. اما جدا دلم نمیاد از خواب بیدارش کنم.

-الو، سلام، تاکسی بهارستان...آقا شما الان ماشین دارید واسه فرودگاه میخواستم.

-نه آقا.شرمنده.یک ساعت دیگه میتونیم سرویس بدیم.بفرستم؟

-نه آقا.مرسی.لطف دارید.

گوشی رو که گذاشتم بابا جان چشماشو باز کرد.آماده ای؟؟؟خلاصه زحمتش افتاد گردن ایشون.

دارم یواش یواش راه میافتم به سمت فرودگاه..فعلا تا اولین فرصت...



آخر شب یازدهم آذر ماه.بعد از یه روز کاری بسیار داغ علی رغم سردی هوا ، تقع یه آرامش عجیبی رو داری، نمیدونم کجا دنبالش بگردم، شاید هنوز خیلی خیلی باهاش فاصله دارم.

امروز مجددا بلیط کیش ایر گرفتم واسه تهران.یه جلسه-اولین جلسه کارشناسان .... کشور هست و ما هم باید بریم.مطمئنم تو این جلسه خبری از تقدیر و تشکر نیست.از اولین تا آخرین نفر رو قراره بکوبونن .این رو هم با دلیل میگم.معمولا مجموعه هایی که یه مدیر توی یک قسمت لنگ یزنه یا خوب نظارت و مدیریت نکنه باید جلسه اول چنان برخورد کنه که کسی جرات نقد نداشته باشه.البته این هم یه نوع و شیوه مدیریتی هست.

یه سر رفتم شاهچراغ واسه هماهنگی یه کاری و یه طرحی که اونجا انجام بشه.اولش برخوردها خوب بود، آخرش هم خوب بود اما از وسطای صحبتم با مسئول و کارشناس بخش پژوهشی و فناوری اطلاعات فهمیدم انگار یه نگاه خاص به این صحن و سرا هست که همون بهتر که ما هم جزو ساکتین بشیم.یه قرار کاری هم داشتم که لغو شد.

بعد از اداره هم کمی زودتر با عباس زدیم بیرون به قصد باشاه.خداروشکر این باشکاه رو دارم که جای خوبی واسه تخلیه و شارژ انرژی مفید واسه جووناست.اتفاقای امروز رو خیلی مختصر گفتم.اخه یه عالمه گزارش دیگه روی سرم باد کرده که باید به اونا برسم.

عروسی هم احتمال زیاد 29 دی میشه.روز جالبی میشه، اخه دقیقا 5 روز بعد از تولد یه بنده خدایی و دقیقا روز تولد یه بنده خدای دیگه هم هست.آینده با این بنده خداها آشنایی کامل پیدا میکنید.

یه پیگیری هم واسه برنامه اربعین کردم که اگه بذارن آقایون میون هم زن و مثل محرم با ما تا نکنن یه مداح خوب و مراسم خوب راه بندازیم.

خسته ام.فعلا ...





30آبان نود و دو   

29آبان نود و دو    راس :45دقیقه بامداد تهران، چهاراه ولیعصر، به سمت هتل البرز در راه بودم که یه اینترنتی از رفقا گیر آوردم و تونستم همین رو فقط بگم.مثل قبل بقیه اش واسه بعدا...(یادم رفت، امروز همایش بزرگ کتاب و کتابداران و مطالعه مفید هم هست).

28آبان نود و دو    اتفاقات روز رو بعدا مینویسم چون اینترنت دم دستم نبوده، اما شب تا 1:00 بامداد توی سیو سه پل بودم.تنها.البته تاقبلش هم مسجد شیخ لطف الله دعاتون میکردم.

27آبان نود و دو    پایانه شهید کاراندیش..توی سف بلیط، ساعت 30دقیقه بامداد





26آبان نود و دو

جواب تکمیل ظرفیت که آخرین تلاشهای هر پشت کنکور مانده ای هست رو امروز نگاه انداختم.باز هم اولین گزینه انتخاب رشته.یه دانشگاهی که نیاز به مصاحبه داره.یعنی باید بری حتما گزینشت کنن.باهات حرف بزنن ببینن چیزی توی چنته داری یا نه.اصلا چیزی حالیت هست که اینجا کجاست یا نه،تو هم فقط اومدی که یه مدرک بگیری بعدشم بذاری توی لیوان وقتی حل شد آبش رو بخوری؟>>>

خلاصه باز هم اونجا رو آوردم.چرا گفتم باز هم؟آخه جواب نهایی که اومد اونجا قبول شده بودم اما وقتی جواب اصلی رو زدن دیدم از 23 نفر من شدم نفر 25ام. آی زور داره.اما جدا میگم شاید که نه،حتما یه حکمتی داره که اون سرش نا پیداست.فردا شب باید برم بلیط بگیرم واسه اصفهان.باید دوشنبه اونجا باشم واسه مصاحبه.بعدش هم یه جایی بگردم و پیدا کنم تا فرداش برسه و دوستان همکار بیان و من باهاشون همراه بشم واسه سفر تهران.به مناسبت هفه کتاب یه همایش گرفتن.

رفتم و برگشتم حتما حاشیه هاشو میارم...






ساعت دقیقا 00:03 بامداد روز 25 آبان ماه هزارئ سیصد ونود ودو

اینجا شیراز،یه گوشه ای از این شهر شلوغ و پرهیاهو...

تصمیم گرفتم از امشب حاشیه هایی رو به عنوان شبنوشت توی بلاگ بیارم.تا هم خودم اونها رو توی ذهن تثبیت کرده باشم هم اینکه بعد از مدتی با یه گذر از میان آلبوم زیبای خاطرات سرد و گرم روزگارم تجربه ای کسب کرده باشم.از خوب و بد میگم.امیدوارم کسی دلگیر نشه.حتی خودم که بعدا میشینم میخونم هم سرزنش نکنم که چه حرفای باربطو بی ربطی رو زدم.بسم الله...






1.25 آبان نود و دو

با انبر دستی و سیم چین دانه دانه سیم های پارچه ها و بنرهای هیئت رو میچید.دلم گرفته بود.اصلا فضای خوبی نداشت خداحافظی و دست تکان دادن با خیمه و تکیه ارباب.حامد و مسعود رو میگم.حامد از بچه های قدیمی هیئت و رفیق فابریک بنده استوتعارف نباشه /اقاست.خیلی پسر باوقار و باعشقی به دستگاه ائمه است.از ابتدای کار هم قرار گذاشتیم معاون برنامه های هیئت باشه.جانشین حاج عباس رییس و بزرگ هیئت ما.مسعود هم که بخاطر یه خاطره زیبا که الان مجال گفتنش نیست بین ماها (بچه های هیئت ) معروف شده بود به مسعود سیبیل.البته الان دیگه سیبیل نمیذاره.خلاصه هرکس به کاری مشغول بود اما دل همه توی یه ماجرا گیرکرده بود.ماجرای کربلا...

امروز صبح دو روز از عاشورا میگذشت.برنامه هیئت هم که تنها دهه اول بود.دیگه باید وسایل و تجهیزات رو جمع میکردیم و انبار میکردیم واسه یک سال دیگه.از پرچم ناز گنبد آقا بگیر تا سیستم صوت وباند و حتی بنرهای هیئت.انصافا صحنه دلگیر بود.امسال محرم مداح همیشگی هیئتمون کاملا عوض شده بود.چون کسی نمیشناسه بنده خدا رو من میگم.امیدوارم خدا از سر تقصیرات هممون بگذره.وقتی افتادم دنبال هماهنگی های برنامه های امسال بنده خدا بخاطر اینکه یازده سال توی هیدت زحمت کشیده بود ونوحه خوانده بود امسال دوست نداشت دیگه بیاد اونجا و قول داده بود واسه جای دیگه.خلاصه مجلس ارباب که زمین نمیمونه...ردیف شد.حالام داره جمع میشه.چه دلگیر.عین غروب آرزوهای زینب...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی