اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید آوینی» ثبت شده است

این نامه رو لیلا فقط بخونه

اتاق 85 | شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۷ ق.ظ | ۱ نظر

 

-بچه ها شما چقدر مهمات دارید؟

صدای قرچ قرچ گلنگدن کلاش امیر بلند شد و بی امان و پشت یر هم گفت منکه دیگه هیچی تدارم.

اصلا سراغ من یکی نیاید که دسته همزن من به ته دیگ خورده.

-رضا

تا صورتش رو برگردوند به سمت من چشمان پرجاذبه اش رو دیدم،معلوم نبود کجا داره سیر میکنه، اما یه لحظه بدجوری بهش غبطه خوردم

-رضا با توام، تو چی>چقدر میتونی ادامه بدی؟

رضا با یه صدایی که انگار همه دلتنگیای عالم توی نای باریکش جمع شدن گفت: سراغ منم نیاید.

-پس دیگه بسم الله.باید وصیت کنیم، بدجوری محاصره شدیم.الان دیگه میرسن بهمون.رضا،صدامو میشنوی،-اخه انقدر دور و برمون شلوغ بود و سروصدا زیاد بود که صدا به زحمت به صدای بعدی میرسید-رضاف رضاااا

جواب داد و همراه با جوابش از جیب روی سینه اش چندتا کاغذ بیرون آورد که یکیشو بلافاصله گذاشت توی جیبش.یکی رو هم چندبار بوسید و چند لحظه روی قلبش نگه داشت و گذاشت توی جیبش.کاغذ سفیدی توی بساطش پیا نمیشد.

ناامید شدم ازش، سمت امیر برگشتم،فکرمو خونده بودف بهترین جاییی که میشد توی کلاه سنگین و خشک و آهنی سرمون بود که بتونیم وصیت کنیم.داخل کلاه من همیشه یه تیکه پارچه نرم و نازک بود.آخه تا کلاه رو میگذاشتم سرم ، زود موهام شروع به خارش میکرد و منم مجبور بودم جنگ و مهمات و کلاش رو کنار بگذارم و بشینم انگار این ادم هایی که چند ماه هست حموم نرقتن سرمو بخارم.

خودکار سر جیب امید رو گرفتمف

-امید اول تو بگو،از بزرگ به کوچیک

بنویس ننه حلالم کن.اگه چندبار ناخواسته صدام بلند شد و تو هم گفتی عیب نداره حلالم کن.راستی چرخ خیاطیت هم سپردم به اصغر آقا،حتما دیگه درستش کرده.پولشم دادم.بگیر ازش.ننه خیلی دوستت دارم.

-رضا جان تو بگو داداش

من اخر میگم.الان ما بنویسید

-خودمم نوشتم :<مرضیه جان،حواست به علی باشه.انشااللله مردی بشه واسه خودش.شوهرتو حلال کن اگر نتونست کنارت باشه و بری علیمون پدری کنه.>

رضا جان بگو،ئیگه فرصت نداریم دارن میرسن.الان اینجا میشه ین جهنم.بگو دیگه

رضا همش دودل بود..من من من من میکرد وداشت حوصله من و امیر رو دیگه سر میبرد.

پارچه و خودکار رو دادم بهش، گفتم شاید روش نشه بنویسه،شروع کرد به نوشتن و فقط یک جمله رو نوشت:

این نامه رو    لیلا فقط بخونه

  • اتاق 85

شهید آوینی هم اینها را گوشزد می کرد...

اتاق 85 | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۵ ق.ظ | ۰ نظر


بسمه تعالی
هرچه بین موضوعات متنوع و جالب کتاب های مشق آزاد گشتم چراغ خاصی برایم چشمک نزد، آخر نمی خواستم کلیشه ای و تکراری بنویسم. و حقیقتا قصد این را نداشتم درباره مسایلی سیاسی بحث کنم ونظری ناقص را به عنوان تحلیل ارائه دهم اما با اندکی جست و جو متوجه ماجراهای سید مرتضی(کامران) آوینی با به اصطلاح روشنفکران اوخر 60 واوایل دهه 70 شدم. دلم آرام نشد که ننویسم و آرام شد که این موضوع را انتخاب کنم و فقط بنویسم...
آوینی در مقالات و سخنرانی های خود تکلیف رابطه با روشنفکران و توسعه طلبان زمانش را به خوبی مورد خطاب قرار می دهد. وقتی سید مرتضی آوینی بعد از انقلاب، به روشنفکران نمی چسبد، آنها سعی می کنند از کامران آوینی قبل از انقلاب صحبت کنند.دست به تخریب چهره او بزنند، وحتی رهبر انقلاب در دیداری با مسئولان صداوسیما به گوشه هایی از این موضوع اشاره می فرمایند« یکی‌ از مدیران دستگاه‌های‌ فرهنگی‌ درباره‌ی‌ یک نفر از همین چهره‌های‌ معروف فرهنگی‌ِ خوب - که امروز جزو شهدای‌ عالی‌ مقام ماست و من خیلی‌ به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای‌ مختلف فرهنگی‌ توصیه می‌ کردم که از وجودش استفاده کنید- چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری‌ - که آن زمان برای‌ جوانان خیلی‌ پیش می‌ آمد - نشان می‌ داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی‌ است که شما این طور از او تعریف می‌ کنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!»( بیانات در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما- 15/11/81)

اما همانگونه

  • اتاق 85