این نامه رو لیلا فقط بخونه
-بچه ها شما چقدر مهمات دارید؟
صدای قرچ قرچ گلنگدن کلاش امیر بلند شد و بی امان و پشت یر هم گفت منکه دیگه هیچی تدارم.
اصلا سراغ من یکی نیاید که دسته همزن من به ته دیگ خورده.
-رضا
تا صورتش رو برگردوند به سمت من چشمان پرجاذبه اش رو دیدم،معلوم نبود کجا داره سیر میکنه، اما یه لحظه بدجوری بهش غبطه خوردم
-رضا با توام، تو چی>چقدر میتونی ادامه بدی؟
رضا با یه صدایی که انگار همه دلتنگیای عالم توی نای باریکش جمع شدن گفت: سراغ منم نیاید.
-پس دیگه بسم الله.باید وصیت کنیم، بدجوری محاصره شدیم.الان دیگه میرسن بهمون.رضا،صدامو میشنوی،-اخه انقدر دور و برمون شلوغ بود و سروصدا زیاد بود که صدا به زحمت به صدای بعدی میرسید-رضاف رضاااا
جواب داد و همراه با جوابش از جیب روی سینه اش چندتا کاغذ بیرون آورد که یکیشو بلافاصله گذاشت توی جیبش.یکی رو هم چندبار بوسید و چند لحظه روی قلبش نگه داشت و گذاشت توی جیبش.کاغذ سفیدی توی بساطش پیا نمیشد.
ناامید شدم ازش، سمت امیر برگشتم،فکرمو خونده بودف بهترین جاییی که میشد توی کلاه سنگین و خشک و آهنی سرمون بود که بتونیم وصیت کنیم.داخل کلاه من همیشه یه تیکه پارچه نرم و نازک بود.آخه تا کلاه رو میگذاشتم سرم ، زود موهام شروع به خارش میکرد و منم مجبور بودم جنگ و مهمات و کلاش رو کنار بگذارم و بشینم انگار این ادم هایی که چند ماه هست حموم نرقتن سرمو بخارم.
خودکار سر جیب امید رو گرفتمف
-امید اول تو بگو،از بزرگ به کوچیک
بنویس ننه حلالم کن.اگه چندبار ناخواسته صدام بلند شد و تو هم گفتی عیب نداره حلالم کن.راستی چرخ خیاطیت هم سپردم به اصغر آقا،حتما دیگه درستش کرده.پولشم دادم.بگیر ازش.ننه خیلی دوستت دارم.
-رضا جان تو بگو داداش
من اخر میگم.الان ما بنویسید
-خودمم نوشتم :<مرضیه جان،حواست به علی باشه.انشااللله مردی بشه واسه خودش.شوهرتو حلال کن اگر نتونست کنارت باشه و بری علیمون پدری کنه.>
رضا جان بگو،ئیگه فرصت نداریم دارن میرسن.الان اینجا میشه ین جهنم.بگو دیگه
رضا همش دودل بود..من من من من میکرد وداشت حوصله من و امیر رو دیگه سر میبرد.
پارچه و خودکار رو دادم بهش، گفتم شاید روش نشه بنویسه،شروع کرد به نوشتن و فقط یک جمله رو نوشت:
این نامه رو لیلا فقط بخونه
- ۱ نظر
- ۰۷ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۷