اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

اتاق 85

شاید اسم اتاق 85 هر ذهنی را به سمتی و سویی ببرد اما این نام رو بعد از خواندن شرح اسم انتخاب کردم. انشالله هرکس مطالعه کرد متوجه می شود...

۲ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

شیپور جنگ صلیبی

اتاق 85 | پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

سلمان کدیور، سروده جدید خود را برای مسلمانان "بانگی"، پایتخت آفریقای مرکزی سروده است. چندی است که مسلمانان این کشور مورد حمله وحشیانه مسیحیان افراطی قرار گرفته اند.


شیپور جنگ صلیبی


از "واتیکان" بلند است!
بانگ کن "بانگی"1
به یاد "پولوس"پدر مقدس
به کام موبدان مرموز کابالا!
بانگ کن "بانگی"
و روشن کن کودکانت را
در غربت خیابان های گرم
و بپاش
به صورت خواب زده بشر
مشتی از خون سینه خویش
و ناله کن
میان گوش هایی
که مست موسیقی "پاپ" مهربان است!

***

بانگ کن "بانگی"
تو لکه سیاهی واجب المحو
به ننگ دامن بشر
نه برای رنگ پوستت
نه برای بخت نگونت
که برای قبله نمازت "بانگی"!

***

بانگ کن "بانگی"
نمی شنود صدای تو را
حیوانی حقوق بشر
و کور کرده است
چشم دوربین های بی خبر را
برق سکّه های "اولاند"

 ***

بانگ کن "بانگی"
فریاد کش
نمی شنود صدای تو را آزاده ای
اینجا
اسلامی هست و
مسلمانی نیست
اذانی هست و
اذنی نیست
مسجدی هست و
محرابی نیست
نمازی هست و
تکبیری نیست!

***

 بانگ کن "بانگی"

مثل حنجر خسته "میانمار"
که به فتوای بودا
دریده اند شکم زنانش را
مثل فاجعه خانه "فلّوجه"
که سلّاخان سفیانی
در آن می خرامند
مثل قنداقگان خونین "قطیف"
و بحر خونین "بحرین"
که زره پوش های مغیره
در کمین زنان هاشمی
رژه می‌روند هر شب!

***

 بانگ کن "بانگی"

ما
در صف طویل سبدهاییم
ما
سرگرم هدفمندی خویشیم
ما
پی ارزانی دلاریم
پی قرارداد با "رنو"
که با هر بوق لوکسش
"فرانسوا"2سوغات کند گلوله برایتان!
بانگ کن "بانگی"

 سلمان کدیور- سلیم

.......................................................

1-پایتخت آفریقای مرکزی

2-فرانسوا اولاند رییس جمهور فرانسه

 

 


  • اتاق 85

خاک می خوریم؛؛اما خاک نمی دهیم

اتاق 85 | يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۷ ق.ظ | ۱ نظر


سردارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی می گوید:

من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد . . .

اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم . . .
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش . . .

دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن . . .

با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته اما . . .

مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم . . .

اونجا بود که اشکم در اومد . . .

  • اتاق 85